روانشناس

بررسی تاثیر خشونت خانگی در بروز اختلالات روانی زنان

روانشناس

بررسی تاثیر خشونت خانگی در بروز اختلالات روانی زنان

از این زندگی خالی  
  منو ببر به اون سالی  
         که تو اسممو پرسیدی  
  به روزی که منو دیدی

 به پله های خاموشی  

   که با من روبرو میشی 
 یه جور زل بزن انگاری ...     

    نمیشه "   نمیشه چشم برداری

 

منو ببر به دنیامو         به اون دستا که میخوامو 
به اون شبا که خندونم        که تقدیر نمیدونم   

از این اشکی که میلرزه  

  منو ببر به اون لحظه 

به اون ترانه شادی      

 که تو یاد من افتادی   
به احساسی که درگیره  

    به حرفی که نفس گیره 

از این دنیا که بی ذوقه  

      منو ببر به اون موقع!


منو ببر به دنیامو     به اون دستا که میخوامو  
              به اون شبا که خندونم     که تقدیرو نمیدونم!!!!  

از این دوری طولانی      

    منو ببر به دورانی               
که هر لحظه تو اونجایی    

    زیر بارون تنهایی

من ببر به اون حالت  

همون حرفا همون ساعت
به اندوه غروبی که    

 به دلشوره خوبی که      

تو چشمام خیره میمونی  

       به من چیزی بفهمونی .....


منو ببر به دنیامو .....

مگه تو نگفته بودی عشق و زندگی قشنگه ؟
ولی خب نگفته بودی که همش بی آب و رنگه
تو همیشه گفته بودی وقتی عاشق میشی انگار
دل دریاروو گرفتی توی دستای سپیدار
مگه نرخ خوبی چنده ؟ که تو برگای برنده تو به این راحتی سوختی
مگه تو نگفته بودی...

من تو دریای جنونت / دل دادم به آسمونت
بادبونامو سپردم / به نگاه مهربونت

گم شدنم تو دل بارون / با یه حال عاشقونه
توکه گفتی نمیدونی / پس بگو کی میدونه

مگه من دوست نداشتم، مگه عاشقم نبودی؟
مگه آخرین بهانه واسه ی دلم نبودی


مثه یه گل مثه یه سایه مثه بیکران دریا
مثه یه حس عجیبی توی صندوقچه ی رویا

از تو نفرت دارم ولی عاشقتم هنوز
می دونم میشنوی صدای منو هرروز
عکسای قدیمی حرفای صمیمی همه اینا مونده برام
اما دیگه من باید دنبال زندگیم باشم و برم
دنبال زندگیم باشم  دیگه دیگه
دیگه دیگه   این در بسته شه دیگه دیگه نمیزارم بیاد
دیگه دیگه نگو دوسم داری مـــن رفتم
دیگه دیگه   این در بسته شه دیگه دیگه نمیزارم بیاد
دیگه دیگه نگو دوسم داری مـــن رفتم
هنوز به خوابم میای با حرفای ناتموم
خاطره های ما مثه سایه پا به پا
اون نگاه خاصت اون قلب حساست
هنوز از یادم نرفته هنوز صدات تو میشنوم
که میگفتی باید برم که میگفتی باید برم
دیگه دیگه این در بسته شد
دیگه دیگه این دل خسته شد
دیگه دیگه نگو دوسم داری من رفتم

بزرگترین هدیه ایی که میتوان به کسی داد "زمان" است... چون هنگامیکه برای یکنفر وقت میگذاری "قسمتی از بهترین روزهای زندگیت را به او داده ایی که دیگر باز نمی گردد" . . .

من زنم و تو مرد بمان



من زنمبی هیچ آلایشی… بی هیچ آرایشی!او خواست که من زن باشمکه بدوش بکشم بار تو را که مردی
و برویت نیاورم که از تو قویترممن زنممن ناقص العقلمبا همین عقل ناقصم
از چه ورطه هایی که نجاتت نداده ام
و تو عقلت کاملتر از من بود!!!من زنم...یاد گرفته ام عاشقت بمانم
و همیشه متهم به هرزگی شوم...حال آنکه تو بی آنکه عاشقم باشی
تظاهر کردی با من خواهی ماند!من زنم...کوه را حرکت میدهم
بدون اینکه کلمه ای از خستگی و دلسردی به زبان آرم
و تو همواره ناراضی و پرصدا سنگریزه ها را جابجا میکنی
چرا که تو نیرومند تری!!!من زنم...وقت تولد نوزاد ...تلخی بیداری شبها بر بالین فرزندمان...سکوت و صبر در زمان خشم تو مال من،
لذتهای شبانه...خوابهای شیرین و افتخار مردانگی مال تو!عادلانه است نه؟؟؟
من زنم...آری من زنم...او خواست که من زن باشم ...همچنان به تو اعتماد خواهم کرد...عشق خواهم ورزید...به مردانگی ات خواهم بالید ...با تمام وجود از تو دفاع خواهم کرد...پشتیبانت خواهم بود...و تو مرد بمان!این راز را که من مرد ترم به هیچ کس نخواهم گفت!!!