دنیا بیستون است اما فرهاد ندارد،
و آن تیشه هزار سال است که در شکاف کوه افتاده است
مردم می آیند و می روند اما کسی سراغ آن تیشه را نمی گیرد.
دیگر کسی نقشی بر این سینه سخت و ستبر نمی زند.
دنیا بیستون است و
روی هر ستون ، عفریت فرهاد کش نشسته است.هر روز پایین می آید ودر گوش ات نجوا می کند که شیرین دوستت ندارد.
و جهان تلخ می شود
تو اما باور نکن
زیرا که تا عشق هست ، شیرین هست
عشق اما گاهی سخت می شود ، آنقدر سخت که تنها تیشه از پس آن بر می آید
روی این بیستون ناساز و ناهموار گاهی تنها با تیشه می توان ردی از عشق گذاشت ،
و گرنه هیچ کس باور نمی کند که
این بیستون فرهادی داشت .