دوش می امد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود ؟
رسم عاشق کشی و شهر آشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
نمی نویسم که چاره ی کار در عاشقی ست،اگر بنویسم دروغ نوشته ام.
چاره تنها در ایمان است.هرگز دودل نباش،همیشه گفته ام که در بدیهی ترین امور هم ذره ای ،قدر تنها یکی در میان صدتا،شک کن.
دقیقه ای بیندیش و بعد با ایمانی قوی تر ،حرکت کن با دیدی روشن تر و فلسفه ای محکم.
اما باز هم میگویم که هرگز دو دل نباش. آن ذره شک هم برای قوی تر شدن ایمانت است.بعد که مطمئن شدی جسورانه پیش برو، بدون دل دل،بدون شک ،اینکه مدتها دیگری را در انتظار بگذاری ،شک کنی و فکر نکنی ،ساکت باشی و تصمیم نگیری،نه به چپ نه به راست ،نه حتی در میانه، نه در جا، پا به پا ...راستی چه می کنی؟؟؟
اگر چیزی را می خواهی به دستش بیاور . اگر چیزی را بدست آوردی ،اگر می خواهی اش ،محکم نگه اش بدار که شاید لیز بخورد و از دستت بگریزد.
اگر چیزی را نمی خواهی به آن دست نزن. نگذار دستت آلوده شود، نگذار آن چیز هم دست خورده شود. اگر چیزی را نمی خواهی ،بگذار برود؛ حتی اگر پرتش کنی ،بی ذره ای عشق، باز هم بابت این آزادی ممنونت خواهد بود.
اگر چیزی را نمی خواهی در دست نگیرش بازی اش نده. همانطور که دوست نداری دیگری تو را بازی بدهد. اما اگر می خواهی اش...
عشق نامه ها-شهریار قنبری