روانشناس

بررسی تاثیر خشونت خانگی در بروز اختلالات روانی زنان

روانشناس

بررسی تاثیر خشونت خانگی در بروز اختلالات روانی زنان

حسودم،

به انگشت‌هایت

وقتی موهایت را مرتب می‌کنند

حسودم،

به چشم‌هایت

وقتی تو را در آینه می‌بینند

و حسودم،

به زنی که رد شدن از لنزهای رنگی‌اش

رنگ پیراهنت را عوض می‌کند



چه کار کنم؟

من زنِ روشنفکری نیستم

انسانی غارنشینم،

که قلبم هنوز در سرم می‌تپد؛

- که بادی که پنجره‌های خانه‌ام را به هم می‌کوبد،

روزی اگر موهای دیگری را پریشان کرده باشد چه؟

و بارانی که باریده و نباریده تورا یادم می‌آورد،

روزی اگر دیگری را یادت بیاورد چه؟ -



حسودم

و هی می‌ترسم از تو

از خودم

از او

می‌ترسم و هی شماره‌ات را می‌گیرم

و صدای زنی ناشناس

که شاید عطر تو از گل‌های پیراهنش می‌چکد

که شاید بوی تو از انگشتانش می‌چکد

که شاید حروف نام تو از لبانش می‌چکد

هر لحظه از دسترسم دورترت می‌کند



تو دور می‌شوی

من

فرو

می‌روم در غار تنهایی‌ام

کنار وهمِ خفاشی که این روزها

دنیایم را وارونه کرده‌ست

ای تو با روح من از روز ازل یار ترین
کودک شعر مرا مهر تو غمخوارترین
گر یکی هست سزاوار پرستش،به خدا
تو سزاوار ترینی،تو سزاوار ترین...
.
.
.دیدی آن را که تو خواندی به جهان یار ترین
چه دل آزار ترین شد
چه دل آزارترین 
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین بر غمت این گونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ..
دل دیوانه ی تنها...
دل تنگ!

ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺍﻭﻟﺸﺎﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﺗﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ
ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﺪ ، ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ
ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺑﺎ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﺍﺳﺖ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﻢ ﮐﻢ ﻏﻠﯿﻆ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ
ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯼ ﭘﺮ ﺯﺭﻕ ﻭ ﺑﺮﻕ ﺗﺮﯼ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﺪ
ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺗﻮﯼ ﻋﮑﺲ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﺩﻭﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ
ﺑﺪﺍﻥ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ
ﺑﺪﺍﻥ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻋﺸﻖ ﻋﻤﯿﻖ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﭼﺸﻤﺶ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ
ﻫﯿﭻ ﻣﺮﺩ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺍﯼ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﭘﺴﻨﺪﺩ ﻫﯿﭻ ﻣﺮﺩ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺍﯼ ﺭﺍ
ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﻓﺮﺽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ
ﺩﯾﮕﺮ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﺩﯼ
ﺑﺎﯾﺪ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﺑﺒﯿﻨﺪﺕ
ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺍﻭﻟﺸﺎﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﺳﺎﺩﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺳﺎﺩﻩ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ۰۰۰

بیهوده تصویرت به دیدارم می آید

و در من نمی آمیزد مگر آنجائی که تنها تو را می نمایاند

چون روی به من کنی

بر دیوار نگاهم هیچ جز سایة موهومت نخواهی یافت 

درمانده ای چون آینه ها هستم

که بازتاب می دهند بی آنکه توان دیدن داشته باشند

چشمم چو این آینه ها تهی است و همچون آن ها

غیاب تو مسکن اوست

غیابی که نیست مگر کوری آن...

باز ای الهه ناز، با دله من بساز
کین غم جانگداز، برود ز برم

گر دل من نیاسود، از گناه تو بود
بیا تا ز سر گنهت گذرم.

باز میکنم دسته یاری به سویت دراز
بیا تا غم خود را با راز و نیاز، ز خاطر ببرم.

گرنکند تیر خشمت دلم را هدف؛
بخدا همچون مرغ پر شور و شرر،
بسویت بپرم.

آنکه او ز غمت دلبندد چون من کیست؟
ناز تو بیش از این بهر چیست؟

تو الهه نازی در بزمم بنشین
من تو را وفادارم بیا که جز این،
نباشد هنرم.

اینهمه بی وفایی ندارد ثمر
بخدا اگر از من نگیری خبر،
نیابی اثرم...