مرغ مهتاب
می خواند..
ابری در اتاقم می گرید
گل های چشم پشیمانی می شکفد.
در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد.
مغرب جان می کند می میرد.
گیاه نارنجی خورشید
در مرداب اتاقم می روید کمکم
بیدارم
نپنداریم در خواب
سایه شاخه ای بشکسته
آهسته خوابم کرد.
اکنون دارم می شنوم آ
هنگ مرغ مهتاب
و گل های چشم پشیمانی را پرپر می کنم.